امام رضا گفت به خواهرم چیزی نگو
امام رضا گفت به خواهرم چیزی نگو
خاطره ای لطیف از میکده رضوی :
خادم این روضه رضوان می گفت دختر بچه شفا گرفته بود. با تب و تاب ازش سوال کردم چه دیدی و چه شنیدی؟
دخترک با آرامشی خاص گفت هیچ. فقط پدرم را خبر کنید
پدر دخترک که رسید طفل به گریه و هق هق افتاد: امام رضا گفت «به بابات بگو دیگه به خواهرم چیزی نگه»
خاطره ای لطیف از میکده رضوی :
خادم این روضه رضوان می گفت دختر بچه شفا گرفته بود. با تب و تاب ازش سوال کردم چه دیدی و چه شنیدی؟
دخترک با آرامشی خاص گفت هیچ. فقط پدرم را خبر کنید
پدر دخترک که رسید طفل به گریه و هق هق افتاد: امام رضا گفت «به بابات بگو دیگه به خواهرم چیزی نگه»
پدر که از شفای کودکش بی قرار بود با شنیدن این جمله اختیار از کف داد. نفسش که برگشت به خادم گفت: دخیل که بستم به امام رضا گفتم: می خوای دخترمو شفا ندی شفا نده. اما برگردم قم به خواهرت گلایه خواهم کرد.
منبع: سایت الف
+ نوشته شده در دوشنبه یکم مهر ۱۳۹۲ ساعت 6:12 توسط محمد سعیدی
|
در این وبلاگ، تلاش خواهد شد. تا مباحث عرفانی، اخلاقی، تربیتی و سیاسی ... در اختیار خوانندگان محترم قرار گیرد. برای رفاه بیشتر شما، موضوعات دسته بندی شده است. شما می توانید با مراجعه به بخش موضوعات وبلاگ بهره برداری نمایید. آماده دریافت نظرات سازنده شما خوانندگان محترم هستم.